جدول جو
جدول جو

معنی کفن دوز - جستجوی لغت در جدول جو

کفن دوز
(تَ لَ / لِ بَ)
آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین) :
هر آن مام کو چون تو زایدپسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.
فردوسی.
کفن دوز بر وی ببارید خون
بشانه زد آن ریش کافورگون.
فردوسی.
- کفن دوزی، عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین).
- ، دکان کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کفن دوز
آنکه برای مردگان کفن سازد
تصویری از کفن دوز
تصویر کفن دوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفش دوزک
تصویر کفش دوزک
کفش دوز، آنکه کفش می دوزد، کفش گر، کفشدوزک، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شته های درختان تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکن دوز
تصویر چکن دوز
کسی که زردوزی و بخیه دوزی کند، کسی که جامۀ زربفت بسازد، آنکه پارچه یا جامه را سوزن بزند و ابریشم دوزی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفش دوز
تصویر کفش دوز
کسی که کفش می دوزد، کفش گر، کفشدوزک، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شته های درختان تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن دزد
تصویر کفن دزد
کسی که نبش قبر کرده، کفن مرده را می دزدد و می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ وَ)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ)
چکن دوزنده و کسی که چکن دوزی میکند. (از ناظم الاطباء). آنکس که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند. کسی که بر پارچه وجامه و قبا، با ابریشم الوان چکن دوزی کند: شما همه موزونیها و... داشتید و همه را مشاهده کردید و در طبع شما نقش آن گرفت همچو شکل چکن دوزان، چون در این جهان آمدید راه غلط کردید و آن را فراموش کردید. (کتاب المعارف). رجوع به چکن و چکن دوزی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
رقعه زدن بر جامه های کهن. وصله زدن بر لباسهای مندرس و ژنده. تعمیر کردن جامه های کهنه. کهنه دوزی. مقابل نودوزی. به مجاز، کهن گرائی. کهنه پرستی:
تا توانم چو باد نوروزی
نکنم دعوی کهن دوزی.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 83)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رُو)
این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است، (برهان) (آنندراج)، کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده بدی، (ناظم الاطباء)، انتقام گیرنده، منتقم، (فرهنگ فارسی معین)، جویندۀ کین، کشندۀ کین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه،
فردوسی،
سواران کین توز بی حدومر
فرستاد همراه با یک پسر،
اسدی،
وصول موکب میمون و موسم نوروز
خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز،
خواجه عمید،
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر،
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
خداوندا چو بر جان سمرقند
شود باد دی دیوانه کین توز،
سوزنی (از یادداشت ایضاً)،
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم،
سوزنی،
بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین توز،
انوری،
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد
بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را،
خاقانی،
بر سرت جای جای موی سپید
نه ز غدر سپهر کین توز است،
خاقانی،
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سوزن کلاف. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ گُ)
کلاه دوز. دوزندۀ کلاه. آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد:
چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش
ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه جامۀ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
چون مرا جمعی خریدار آمدند
کهنه دوزان جمله در کار آمدند.
مولوی.
کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم
جمله نودوزان شدندی هم به علم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ دِ)
کهن دژ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهن دژ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ دِ)
قلعه ای است از قلعه های بدخشان، قندز معرب آن و معنی ترکیبی قلعۀ کهنه. (فرهنگ رشیدی). نام قلعه ای است از قلاع بدخشان که تعریب نموده و قهندز گفته اند، و چون دز، قلعه را گویند آن را به کهن دز موسوم ساختند. (فرهنگ جهانگیری). نام قلعه ای است قدیم از قلاع بدخشان، و معرب آن قندز است و الحال نیز به قندز اشتهار دارد. (برهان). رجوع به کهن دژ شود
لغت نامه دهخدا
(کَفَ دُ)
آن که کفن دزدد. (آنندراج). نباش. جیاف مختفی. کفن آهنج. (یادداشت مؤلف) :
رخنه درگور من از نیش جگر بسیار است
ای کفن دزد تو کی روی به من می آری.
مسیح کاشی (از آنندراج).
- امثال:
کفن دزد شب از مرده نترسد و روزاز زندگان برمد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1222).
رحمت به کفن دزد اولی. نظیر رحم اﷲ النباش اول. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 864)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفشدوز
تصویر کفشدوز
آنکه کفش دوزد کفاش: (پیر مردی لطیف در بغداد دخترک را بکفشدوزی داد)، (گلستان)، حشره ایست از راسته قاب بالان که دارای سه گونه میباشد و در اکثر نقاط زمین میزید. این حشره کوچک و کروی است و از شته ها تغذیه میکند. بدنش قرمز رنگ و دارای نقاط سیاه رنگ است. عده ای از کفشدوز ها گاهی بمزارع یونجه حمله میکنند و موجب آفت میشوند پینه دوز کفشدوزک
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه قدیم حصار کهن. توضیح غالب شهر های ایران در قدیم کهن دژی داشته اند، نام چند قلعه و شهر قدیم از جمله نیشابور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین توز
تصویر کین توز
انتقام گیرنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفن دزد
تصویر کفن دزد
مرده زن آبچین دزد آنکه کفن مردگان دزدد: (رخنه در گور من از نیش جگر بسیار است ای کفن دزد تو کی روی بمن می آری ک) (مسیح کاش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکن دوز
تصویر چکن دوز
کسی که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش دوز
تصویر کفش دوز
کسیکه کفش می دوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفن دوزی
تصویر کفن دوزی
مرگجامه دوزی عمل و شغل کفن دوز، دکان کفن دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفش دوز
تصویر کفش دوز
کسی که کفش می دوزد، نام حشره کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند، کفش دوزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفش دوزک
تصویر کفش دوزک
((~. زَ))
کسی که کفش می دوزد، نام حشره کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند، کفش دوز
فرهنگ فارسی معین
ارسی دوزی، چکمه دوز، کفاشی، کفشگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارسی دوز، پاره دوز، پوتین دوز، پینه دوز، چکمه دوز، خفاف، کفاش، کفش دوز، گیوه دوز، لاخه دوز، ملکی دوز، موزه دوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد